سرزمین میانه
به روایت: حجت الاسلام حسین مهدیزاده
آیا تا به حال دیده یا شنیدهاید که مغازه بینراهی پررونقی که سر جاده محلی قرار داشته، با کشیده شدن یک بزرگراه دورتر و عوض شدن مسیر آمدوشد مردم از رونق افتاده باشد؟ اوایل که بزرگراه جدید افتتاح میشود، صاحب فروشگاه جاده قدیم سعی میکند به روی خودش نیاورد، اما به زودی نگرانیها شروع میشود؛ چرا که به هرحال مشتریها کم شدهاند! او هنوز نمیخواهد تغییر را باور کند، پس به فروشنده مغازه غر میزند که زیاد خوشبرخورد نیست و قفسهها مرتب نیستند! ابتدا سیاست تشویقی برای او میگذارد و به او پیشنهاد مشارکت در سود فروشگاه میدهد، تا فروشنده در عوض بیشتر به سر و وضعش برسد و قفسهها را بر اساس اصول فروشگاههای معتبر بچیند، اما متوجه میشود که فروشنده حتی صبحها دیرتر از قبل مغازه را باز میکند و عصر هم زودتر مغازه را میبندد! مالک فروشگاه عصبانی میشود! فروشنده قسم میخورد که مشتری نیست، من اینجا فقط مگس میپرانم! اما صاحب فروشگاه باور نمیکند و او را اخراج میکند و فروشنده جدید میآورد...
این روایت ایران، به عنوان سرزمین میانه است...





