یادداشت های حکمرانی ـ سرزمین میانه
به روایت: مرکز مطالعات پیشرفت عماد
آیا تا به حال دیده یا شنیدهاید که مغازه بین راهی پررونقی که سر جاده محلی قرار داشته، با کشیده شدن یک بزرگراه دورتر و عوض شدن مسیر آمد و شد مردم از رونق افتاده باشد؟ اوایل که بزرگراه جدید افتتاح میشود صاحب مغازه جاده قدیم سعی میکند به روی خودش نیاورد. اما به زودی نگرانیها شروع میشود؛ چرا که به هر حال مشتریها کم شدهاند. او هنوز نمیخواهد تغییر را باور کند، پس به فروشنده مغازه غُر میزند که زیاد خوش برخورد نیست و قفسه ها مرتب نیستند. ابتدا سیاست تشویقی برای او میگذارد: به او پورسانت میدهد، به او پیشنهاد مشارکت در سود فروشگاه می دهد، اما او در عوض بیشتر به سر و وضعش برسد، و قفسهها را بر اساس اصول فروشگاه های معتبر بچیند. اما متوجه میشود که فروشنده حتی صبحها دیرتر از قبل مغازه را باز میکند، عصرها هم زودتر مغازه را میبندد. مالک فروشگاه عصبانی میشود. فروشنده قسم میخورد که مشتری نیست؛ من اینجا فقط مگس میپرانم! اما صاحب فروشگاه باور نمیکند و او را اخراج میکند، و فروشنده جدید میآورد. تابلوی نئونی بزرگتر میزند، چراغانی میکند، و دستشوییهای فروشگاه را سنگ مرمر میکند، و صابون مایع با بوی توت فرنگی در دستشویی میگذارد! به اتوبوسها رشوه میدهد که از جاده قدیم بیایند، اما آنها قبول نمیکنند. بنابراین، اوضاع روز به روز بدتر میشو،د تا اینکه یک روز بچههای ده مجاور شیشههای مغازه را میشکنند، و هفته بعد، یک چوپان سر ظهر ، گوسفندهایش را در سایه جلوی مغازه میخواباند....





